افسردگی نوعی احساس غم مداوم و نداشتن علاقه به فعالیتهایی است كه افراد به طور طبیعی از انجام آن لذت می برند و در صورت شدت یافتن این احساس غم و اندوه و ناتوانی در انجام امور روزمره، فرد مبتلا به افسردگی است.
افسردگی می تواند به دلیل تاثیر 90 تا 95 درصدی در ارتكاب به خودكشی، در جایگاه یكی از خطرناک ترین اختلالات روانی قرار بگیرد. بر اساس اعلان برخی منابع، افسردگی در ایران گریبان بیش از 13.6 درصد از جمعیت 15 تا 64 ساله را گرفته است؛ رقمی که برخی دیگر، آن را بیشتر اعلام کردهاند.
اهمیت موضوع سلامت روان و به خصوص مقابله با تبعات افسردگی سبب شد تا خبرنگار نوروز در گفت وگویی با احمد بخارایی جامعه شناس این مهم را از زوایای مختلفی بررسی کند. در ادامه متن گفت وگو را می خوانیم:

نوروز: میگویند افسردگی شايعترين آسيب روانی در جامعه است. به نظر شما افسردگی در میان جامعه ایرانی در حال افزایش است؟
بخارایی: نمی توانیم به طور مطلق بگوییم جامعهای افسرده هست یا نه! بحث وجود و عدم نیست؛ بنابراین افسردگی یک امر نسبی است. حالا باید بدانیم نسبت به چه چیزی جامعهای افسرده است، آیا نسبت به قبل جامعه ای افسرده تر داریم؟ در جامعهشناسی همه چیز نسبی است، مانند خودکشی.
میانگین نرخ خودکشی در ایران کمتر از میانگین نرخ جهانی است؛ می گویند این امر وجود دارد اما مسئله ای اجتماعی نیست، در واقع این صحبت دو اشکال دارد؛ نخست خیلی از مرگهایی که در اثر خودکشی رخ می دهد گزارش نمی شوند و در آمار منتشر نمی شود. گاهی به دلایل فرهنگی خیلی از خانوادهها بر این باورند که با علنی شدن خبر فردی که از خانواده آنها خودکشی کرده، ممکن است آبرویشان برود که این مسأله به وفور در جامعه ما دیده می شود.
دوم، میزان خودکشی که در جامعه وجود دارد با چه نسبتی باید تحلیل شود؟ آمار تنها یک توصیف است و بعد از توصیف، تحلیل وجود دارد. یعنی ببینیم خودکشی در گذشته چه روندی داشته و حالا در چه مسیری است. فرض کنید اگر میانگین نرخ خودکشی در جهان ۱۲ نفر در هر 100 هزار نفر باشد و این آمار اگر در ایران حدود ۷ نفر در هر 100 هزار نفر است باید آن را تحلیل کرد.
در جامعه اول می گوییم این آمار نزدیک به میانگین نرخ جهانی است زیرا به نظر می رسد در همان جامعه چندی قبلش این آمار 20 نفر بوده است و روند کاهشی داشته در نتیجه این جامعه رو به بهبود است اما همچنان باید این موضوع مورد توجه قرار بگیرد.
برعکس این قضیه نیز وجود دارد مثلا در جامعه دوم که مثال زدیم اگر قبلا آمار خودکشی 5 در هر 100 هزار بوده و حالا این رقم به 7 رسیده پس 40 درصد به این آمار اضافه شده است و این خود مسأله دارد و این روند صعودی ادامه پیدا می کند.
حالا چرا در جواب سوال شما خودکشی را مثال زدم چون خودکشی خود یک شاخص و معیار است برای شاد بودن یا نبودن، رضایت از زندگی داشتن یا نداشتن، برای امیدوار به آینده بودن یا نبودن برای احساس تنهایی کردن یا نکردن، برای اینکه فرد از زندگی خود یک معنایی در ذهنش تداعی کند.
با این حال اگر در جامعه هیچ مشکلی هم وجود نداشته باشد باز افرادی در این جامعه دست به خودکشی می زنند، چون بعضا این افراد دچار مشکلات روحی و روانی هستند.
نوروز: جدا از بحث خودکشی شاخص شادی و نشاط چیست؟
بخارایی: در جامعه ما بنا به نگاه جامعهشناختی که داریم بسیاری از آسیبها و مسائل اجتماعی از جمله خودکشی که اتفاق می افتد بر می گردد به اینکه هر چه انسانها میزان رضایتشان از زندگی بیشتر باشد کمتر به خودکشی روی می آورند.
شادی و نشاط شاخص دارد. انسانهایی که دچار افسردگی می شوند کم کم بر جامعه نیز تاثیر می گذارند. وقتی افسردگی جنبه جمعی پیدا می کند پای ساختارها به صحنه تحلیل باز می شود. ساختارها در سطح کلان هستند و بعد از آن سازمانها و نهادها که در سطح میانه هستند.
نوروز: برای تغییر فضا و ایجاد بستر گسترش رضایتمندی از کجا باید شروع کرد؟
بخارایی: آموزش و پرورش یک نهاد آموزشی در سطح کلان در جامعه است، حال باید ببینیم میان معلم و دانش آموز، کتاب و دانش آموز چه رابطهای برقرار می شود؟ چقدر دانش آموز احساس می کند وجودش برای محیط آموزشی با ارزش است؟ چگونه به انتظارات و توقعات دانش آموز پاسخ داده می شود؟ منظورم انتظارات عصر حاضر است؛ انتظاراتی که در آن فضای مجازی و دنیای ارتباطات هر لحظه به روز رسانی می شود و پیامها و ایدهها در کسری از ثانیه منتقل می شوند.
دانش آموز هفت ساله وقتی وارد مدرسه می شود با گوشی تلفن همراه و فضاهای مجازی آشنا است. آیا نظام آموزشی پاسخگوی نیازهای این دانش آموز است؟
آیا دانشگاه آن قدر پویا است که هم علم و اطلاعات فرد افزایش پیدا کند و هم شخصیت فرد بزرگ و اجتماعی شود؟ متاسفانه دانشگاه یک محیطی شده که وقتی افراد وارد آن می شوند و به هر قیمت شده می خواهند مدرک بگیرند.
نوروز: غیر از آموزش و پرورش چه؟
بخارایی: نهاد رسانه باید نهادی باشد که با مخاطب خود ارتباط پویا، دوگانه و تعاملی برقرار کند. رنه دکارت فیلسوف می گوید: فکر می کنم پس هستم؛ یعنی هست بودن خودش را مشروط به اندیشیدن می داند. وقتی فردی بفهمد وجود ندارد؛ وارد یک فضای خلاء می شود. احساس سرگردانی و پوچی، بی هدفی و بی هویتی می کند که همه اینها مقدمهای برای افسردگی است؛ افسردگی فردی تجمیع می شود و تبدیل به افسردگی جمعی می شود.
ما چهار ساختار سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی داریم که در اینجا نظام حکمرانی مطرح می شود. تمام اینها با یکدیگر ارتباط تنگاتنگ دارند. اگر در جامعه ما بگویند افسردگی وجود ندارد و میزان آن کم است و قابل توجه نیست، من به عنوان جامعه شناس این مطلب را قبول ندارم. با همه این تفاسیر مردم جامعه ما احساس نشاط ندارند. بنابراین در مورد افسردگی جامعه نیازی به آمار و تحقیقات نداریم ما با علم جامعهشناختی نیز می توانیم بفهمیم که تا چه اندازه مردم دچار غم و افسردگی هستند.