ما از پیر شدن میترسیم. تبلیغات، آدمهای میانسالی را نشانمان میدهند که با افتخار از نداشتن چین و چروکِ روی صورتشان سخن میگویند. بسیاری از ما بر سر اینکه سن واقعیمان را نگوییم، چانه زدهایم. گاه همین که چیزی را فراموش کردهایم یا کمر و پایمان درد گرفته، شوخی یا جدی، فارغ از سنمان آن را به پیر شدن نسبت دادهایم. اما حس ما به افزایش سن، محصول فرهنگ و تاریخ است.
با پیری لازم است بهمثابه روندی مادامالعمر مواجه شویم نه چیزی منحصر به آخرین مراحل زندگی؛ «پیری بخشی جداییناپذیر از خودِ زندگی است.» ما از فردای تولد 40 سالگی یا 50 سالگی ناگهان به پیری پرتاب نمیشویم. همانطور که برخی به طنز میگویند عامل اصلی طلاقها ازدواج است، علت اصلی پیر شدن هم به دنیا آمدن است!
سن ما از لحظۀ متولد شدن، در حال بالا رفتن است. بنابراین ایستادن در برابر پیری، چه معنایی جز ایستادن در برابر خودِ زندگی میتواند داشته باشد؟ ترس ما از پیری، معطوف به تغییراتی در بدن شده است که باعث میشود نتوانیم قدر منافعی را که تاکنون از فرآیند پیرشدن به دست آوردهایم، بدانیم.
البته که با افزایش سن، احتمالاً جسممان برای برخی فعالیتها با چالش روبهرو میشود، اما عاملِ مهمِ دیگری هم وجود دارد که نحوۀ پیرشدن ما را شکل میدهد و آن، فرهنگیست که درونش زندگی میکنیم.
افسردگی، تنهایی، ناتوانی و… که به پیری نسبت داده میشوند، ماهیت آن نیستند، بلکه از سیاستها و نگرشهایی آب میخورند که بیانگر بیاعتنایی به سالمندان و خودِ فرآیند پیریست. ضمن اینکه ما در هر سن محدودیتهایی را تجربه میکنیم؛ در کودکی شیفتۀ زودتر بزرگ شدنیم تا مثلاً نیاز نباشد برای هر چیزی اجازه بگیریم. در جوانی دغدغۀ کار و تحصیل و خانواده و توقعات جامعه رهایمان نمیکند. در میانسالی هم درگیرِ سر و سامان دادن به فرزندان هستیم.
موضوع دیگری که پیری را ترسناک و غیرعادی کرده، تفکیک سنی و راندن سالخوردگان به مراکز ویژۀ سالمندان و بیرون کردن آنها از فضاهای عمومی مانند دانشگاه، مدرسه، محل کار، باشگاه و حتی خانواده است؛ همینطور دور نگه داشتن مرگ از جامعه و محصور کردنش در بیمارستانها و خانههای سالمندان.
همانطور که چین و چروک بر صورت، چیزی غیرطبیعی به حساب میآید که علم پزشکی باید آن را به تعویق بیندازد، مرگ هم انگار نوعی شکست است تا بخشی گریزناپذیر از زندگی.
نوروز که موعد دورِ هم جمع شدنهاست، فرصت خوبی برای بازنگری در نحوۀ برخوردمان با اشخاص سالخوردۀ خانواده و درواقع مقولۀ پیری است؛ آیا سالمندان را مخاطب گپوگفتهایمان قرار میدهیم یا با سنگرایی در سرگرمیها و شوخیها و صحبتها، انزوایشان را موجب میشویم؟ لازم است حواسمان باشد خودمان سهمی در بازتولید نگرشی که قانون جوانی جمعیت را رقم زده است و نقدهای بیشماری بر آن داریم، نداشته باشیم. چقدر هنگام احوالپرسی و دیدار با خویشان و دوستانی که نوروز باعث شده پس از مدتهای مدید آنان را ببینیم، شوخیها و متلکهای معطوف به سن به زبان میآوریم؟ مهم است که در مهمانیها سالخوردگان خوشحال و تندرست باشند و خود را بخشی از جامعه و جمع ببینند، نه آنکه با رفتارها و نگاههای ما به حاشیه رانده شوند.
ایده و تئوری اصلی متن، برگرفته از کتاب بینظیر «چگونه پیر شویم؟» تألیف «آن کارف» است که «مهرناز شیرازی عدل» ترجمه کرده و از سوی نشر هنوز منتشر شده است.
فردوس شیخ الاسلام